loading...
خفتگان

.

نوید بازدید : 0 پنجشنبه 21 اسفند 1393 نظرات (0)

خشم را آينه پرداز ترحم کرده ئي

در نقاب چين پيشاني تبسم کرده ئي

هر سر مويت زبان التفاتي ديگر است

بسکه شوخي در خموشي هم تکلم کرده ئي

تا عرق از چهره ات خورشيد ريز عبرتست

چرخ را يگدشت نقش پاي انجم کرده ئي

عقده هاي غنچه دل بي گلاب اشک نيست

مي بساغر کن گزين انگور در خم کرده ئي

گوهر از تسليم شد ايمن زموج انقلاب

ساحل جمعتي گردست و پا گم کرده ئي

بر حديث مدعي کافسانه دردسر است

گر تغافل کرده ئي بر خود ترحم کرده ئي

اي خيالت غرق سوداي جهان مختصر

قطره ئي را برده ئي جائي که قلزم کرده ئي

موج اقبال تو در گرد عدم پر ميزند

قلزمي اما برون از خود تلاطم کرده ئي

بي تکلف گر همينست اعتبارات جهان

کم زحيواني اگر تقليد مردم کرده ئي

معرفت کز اصطلاح ما و من جوشيد است

غفلتست اما تو آگاهي توهم کرده ئي

اينزمان عرض کمالت فکر آب و نان بس است

آدميت داشتي در کار گندم کرده ئي

بحر امکان شوخي موجي سرابي بيش نيست

دست از آبش تا نميشوئي تيمم کرده ئي

بسته ئي (بيدل) اگر بر خود زبان مدعي

عقربي را ميتوانم گفت بي دم کرده ئي

نوید بازدید : 6 پنجشنبه 21 اسفند 1393 نظرات (0)
چون ز مي افروختي آن عارض پر نور را
داغ بي تابي چراغان کرد کوه طور را
از سر پر شور ما اي عقل ناقص در گذر
پاسباني نيست حاجت خانه زنبور را
بر گل رخسار او آن خال دلکش را ببين
بر کف دست سليمان گر نديدي مور را
بلبل بي شرم گرم ناله بيجا گشته است
عاشق خاموش بايد غنچه مستور را
اي خط بي رحم، دست از دانه خالش بدار
از نظر پنهان مکن، دلخوش کن صد مور را
پيش ازين خالش چنين بي رحم و سنگين دل نبود
خط مشکين کرد خاک آلود اين زنبور را
درد را با دردمندان التفات ديگرست
با سر بندست پيوند دگر ساطور را
هر متاعي را خريداري است صائب در جهان
بهر زخم عاشقان دارد قيامت شور را

..

نوید بازدید : 1 پنجشنبه 21 اسفند 1393 نظرات (0)
تا چند بهر عيب و هنر طعنه زنيها
سلاخ نه ئي شرمي ازين پوست کنيها
چون سبحه درين معبد عبرت چه جنون است
ذکر حق و برهم زدن و سرشکنيها
چندانکه دمد نخل سر ريشه بخاک است
ذلت نبرد جاه زتخمير دني ها
ما را به تماشاي جهان دگر افگند
پرواز بلندي بقفس پرفگنيها
الفت قفس زندگي پا بهوائيم
بايد چو نفس ساخت بغربت وطنيها
صيت نگهت ياد خم زلف ندارد
ترکان خطائي چه کم انداز ختنيها
جان کند عقيق از هوس لعل تو ليکن
دور است بدخشان زتلاش يمنيها
بي پردگي جوهر راز است تبسم
اي غنچه مدر پيرهن گلبدنيها
از شمع مگوئيد و زپروانه مپرسيد
داغ است دل از غيرت اين سوختنيها
جز خرده چه گيرد بلب بسته بيدل
نامحرم خاصيت شيرين سخنيها
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 97